روزی «پارکر ویلسون»، یک استاد دانشگاه، در مسیر بازگشت به خانه، توله سگی تنها و سرگردان از نژاد «آکیتا» را در ایستگاه قطار پیدا میکند. او تصمیم میگیرد این سگ را به خانه ببرد و به او نام «هاچی» میدهد. رابطهای عمیق و منحصر به فرد بین «پارکر» و «هاچی» شکل میگیرد؛ «هاچی» هر روز صاحبش را تا ایستگاه قطار همراهی میکند و هنگام بازگشت او نیز، درست سر ساعت، برای استقبالش آنجا حاضر میشود.